آخ این دخترها...!؟


دوش مردی می گفت،شاید_البته شاید_ از قول تمام تاریخ
چشم دخترها کور
دنده شان نرم
وقلب و دل و جان همه شان ،زیر قدمهای هوس نرم
عددی نیستند این خیل زیاد،خوشگلان استثناء،باقی دیگر هیچ
جرز دیوار سرای ابدیشان باشد
می توان خشم آلود سرشان داد کشید
می توان بازی کرد،مهره های دلشان لرزان است
آخ شطرنج چنینی چقدر می چسبد
می توان چنگ انداخت نای تار دلشان تکراری است،آنچه ما لودگی و کیف و صفا میدانیم
عشق می نامندش
هستی و جان و دل وآبرو ونام و امید همه شان
به فدای خوشی و عشرت یک لحظه ای ام
چه قمار آلودند

آخ این دخترها...
.....................
حال من خواهم گفت ،داد خواهم زد،فریادی نیز
(نه اینطور نیست)
عید هم آمد و رفت،خانه هامان را شستیم و تکاندیم ولی
فکرمان پوسیده است
پرده وهم هنوز روی تصویر درخشان دل آویزان است
آخ این دخترها
مهربانند و صبور
بس نجیبند و دلارام و وفا
میوه باغ دل کوچکشان
آخ این دخترها،چقدر قیمتی اند_زشت وزیبا همه شان گلشن احساساتند_
چشم بی شرم هوس کور
دلش خون
و تنش دفن شود زیر لجنهای سیاه


آخ این دخترها خواهران حرم خورشیدند
خواهران خودمان
مادرنوگلکان فردا،طفلکان خودمان
آخ این دخترها...

یاوران فردا


بیچاره پسران ! از همان روز که ٌآدمٌ آمد
گفتند که تو سنگدلی، بی رحمی  نیز
«و بدانم که تنی چند از این ناپسران ،برده اند آبروی دگران»
ولی،آی !من میدانم وتو نیز
که هست خوب و بد در هر جای جهان
شاید این ٌبدٌ باشد بین ما یا که شما
و
بدانیم همه که اگر مردی گفت:
(چشم دخترها کور دنده شان نرم)
ٌیکٌ بوده نه ٌبیشترٌآن مرد
و هست درهر جا این چنین مردانی و چنان دخترکانی...
و شنیدم فریادت
که بیامد از دل و بدانستم که چه می گویی تو...
گلشن احساسش را می پذیرم و شکوفا کنم آنرا که:
آخ این ٌانسانها ٌچقدر قیمتی اند...
لیکن
قیمت هرکس هست در گرو شخصیتش، رفتارش
در گروی گوهرخفته درون بدنش
و هست در هر کس مهربانی و صفا یا که زشتی و جفا
چه پسرباشد چه دختر،چه مرد باشد چه زن
آری چشم هوس کور و دلش خون
«که گلچین میکند گلهای بی خار جهان را»
و تو باید آنرا دفن کنی زیر لجنهای سیاه
با نجابت،عفت،عظمت ،فر و شکوه
که دگر احساس پایین شدن از قایق دل
و
نشستن بر امواج گناه گم شود در هر کس
و چنین باشد اگر،همگی می گوییم:


آخ این دخترها خواهران حرم خورشیدند
و
پسرها ،ابرهایی روشن با دلی آبی به رنگ دریا،
یاوران فردا

یکی در آرزوی دیدن تو

یکی در حسرت بوئیدن تو

ولی من ساده و بی ادعایم

تمام هستی ام خندیدن توست

امیدوارم ازخوندن مطالب من لذت ببری...

دسته ها : نکات

شعری دردمندانه از ابولفضل سپهر، شاعری که در جنگ حضور داشته است

به جبهه ها، رشادتم
به سالها اسارتم
خنده صبح و شامتان
حرامیان، حرامتان
داس عدو به گردنم
شخم عدو بر بدنم
گندم بی همتتان
حرامیان، حرامتان
ماهی شط خون چه شد؟
عشق چه شد؟جنون چه شد؟
دور شده ز کامتان
حرامیان، حرامتان
عبد چه شد؟ خدا چه شد؟
دیانت و رضا چه شد؟
گسیخته لجامتان
حرامیان، حرامتان
هم نفس آه که شد؟
یوسف صد چاه که شد؟
پله و نردبانتان
حرامیان، حرامتان
همسفران همنفس
پریده از کنج قفس
مرغ هوس به بامتان
حرامیان، حرامتان
طبع شکم باره تان
مرکب راه وارتان
قرعه که زد به نامتان؟
حرامیان، حرامتان
جبهه به خون کشیده شد
حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان
حرامیان، حرامتان
راهی صد کمین که شد؟
معبر روی مین که شد؟
معبر زیر گامتان
حرامیان، حرامتان
خانه ام افروخته شد
بام به کف دوخته شد
امنیت خانه تان
حرامیان، حرامتان
کشته صد پاره که شد؟
به خصم دون چاره که شد؟
دوامتان، دوامتان
حرامیان، حرامتان
برف من و بام شما
درد من و دام شما
وسعت بام و دامتان
حرامیان، حرامتان
خنده به اشک مادرم
نمک به زخم همسرم
مادرتان، همسرتان
حرامیان، حرامتان
نظریا لطف فرقی نداره مهم اینه که پاستوریزه باشه!؟ 

زندگی به روش آمریکایی

یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود!
از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟
مکزیکى: مدت خیلى کمى!
آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مکزیکى: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه!
آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟
مکزیکى: تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه‌هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده مىچرخم! با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى!
آمریکایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى!
مکزیکى: خب! بعدش چى؟
آمریکایى: بجاى اینکه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى... بعدش کارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى... این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و میرى مکزیکو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک... اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم میزنى...
مکزیکى: اما آقا! اینکار چقدر طول میکشه؟
آمریکایى: پانزده تا بیست سال!
مکزیکى: اما بعدش چى آقا؟

 آمریکایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى !

مکزیکى : خب بعدش چى؟

اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره!

میلیونها دلار؟؟؟

آمریکایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات 

 بازى کنى با زنت خوش باشى!!!

به نظر شما کدومشون زندگی راحت تری دارند؟

X